چند سال قبل ی زن جدا شده تو زندگی شوهرم بود من خنگ همش میگفتم حتما همه چیز تموم شد و دیگه کسی نیست خیلی اصرار کرد بچه دار بشیم الان باردارم دیروز گوشیش تو شارژ بود منم همونجا وایساده بود نگاه صفحه گوشی کرد شماره اون زنیکه رو دیدم تا جواب دادم قعطش کرد کلی بحثمون شد مرتیکه میگفت چیزی نیست ی زنگ زده خدا ازشون نگذره چه کار کنم دو روزه از فکر دیوونه شدم اونم حق به جانب میگه همینه که هست