خواستگار عجیب فقط یکی بود
هرگز یادم نمیره!
یه بنده خدایی با مامانم تماس گرفتن و اصراررر که ما دخترتون رو توی مراسم دیدیم و خیلیی مشتاقیم بیاییم خواستگاری. مامانم هم گفتن ما شمارو نمیشناسیم. ایشون اصراااار که خواهش میکنم فقط یک جلسه و …
خلاصه انقدرررر زنگ زد که مامانم گفتن بذار بیاد همونجا رد کن. این ول کن نیست😅
! اینا قرار خواستگاری گذاشتن، مامانشون تنها پاشدن اومدن!
با یه دوربین بزرررگ! که عکس نیم رخ پسرشون از دوووووور توی صفحه ی دوربین به عنوان خواستگار حضور داشت😂🤣
از صحبت هاشونم که نگم براتون. هممون به زوور جلوی خندمونو گرفته بودیم. و اصرااار داشتن که عمس منو ببرن پسرشون ببینن که اینجا با جدیت مامانم مواجه شدن.
خلاصه تشریف بردن و تماس گرفتن که جواب بگیرن
مامانم گفتن جواب ما منفیه. و ایشون روز ها تماس میگرفتن که بفرمایید چرا؟!😂
قشنگ تا مدت ها سوژه ی خندمون فراهم بود.