2777
2789

خانما سایت خرابه؟؟ 

خونه ی ما دورِ دوره ، پشت کوه‌های صبوره پشت دَشتای طلایی پشت صحراهای خالی خونه ی ماست اونورِ آب  اونورِ موجهای بی تاب پشت جنگلای سروه توی رویاست،توی یه خواب،پشت اقیانوسِ آبی پشت باغای گلابی اونور باغای انگور پشت کندوهای زنبور خونه ما پشت ابرهاست اونور دلتنگیِ ماست تهِ جاده های خیسه پشت بارون پشت دریاست💖💖💖💖💖💖💖بودنت هنوز مثل بارونه تازه و خنک و ناز و آرومه حتی الان از پشت این دیوار که ساختن تا دوستت نداشته باشم اَتل و متل بهار بیرونه مرغابی تو باغش میخونه باغ من سرده همه ی گلاش پژمرده دونه دونه بارون بارونه...بارون بارونه...بارون بارونه...بارون بارونه دلم تنگه پرتقال من گلپر سبزه قلب زار من منو ببخش از برای تو هرچی که بخوای میارم اَتل و متل نازنین دل زندگی خوب و مهربونه عطر و بوش همین غم و شادیه کوچیک و بزرگمونه.💖

بچه یه چیزی تو دلم مونده نگم میترکم😍

جاریمو بعد مدت‌ها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳

پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم می‌خوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته 
عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉

شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

هیچی فراره عقد طلا و قربان گذاشته شد 

ننه و بابای قربان هم مث چی کیف کردن خیر نبینن

البته ک درخواست کار و خونه کردن از ثریا

بعدم قربان رفت ک با سوجان حرفاشو بزنه 

در این دنیا دلی بی غم نباشد...اللهم صلی علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم...دوست عزیزم ک امضامو میخونی اگه دوست داشتی ی صلوات برای سلامتی امام زمانمون بفرست ❤️❤️

قربان با پدر و مادرش رفتن خونه حشمت خان قرار عقد و عروسی گذاشته شد مادر قربان به ثریا گفت ما برامون سخته به سوجان قضیه رو بگیم ثریا هم گفت هر چه زودتر باید طلاقش بدین مادر قربان هم گفت ما بعد از طلاق سوجان دیگه نمیتونیم تو اون روستا بمونیم دید مردم نسبت به ما عوض میشه ثریا هم گفت براتون تو شهر خونه میگیریم 

انیس به بهاره گفت زیر سر پرویز بلند شده و مینا رو میخواد و هر روز به بهونه ی چایی مینا رو میکشونه بقالی و به بهاره نشون داد و گفت ببین مینا پیششه بهاره هم گریه میکرد انیس بهش گفت باید از پرویز مدرک جمع کنی و به خسروخان بگی 

قربان برگشت روستا که به سوجان قضیه رو بگه و گفت آماده شو با هم بریم بیرون غذا بخوریم سوجان هم اون لباسی که مال طلا بود و قربان با سوجان هدیه اش داده بود رو پوشید و گفت خیلی فراموش کاری قربان بعد یه کاغذ به قربان نشون داد که روش نوشته بود طلا و شماره تلفن روش بود (ظاهرا لباس رو برده بودن خشکشویی و این کاغذ رو بهش زده بودن و قربان متوجه این کاغذ نشده بود)

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز