یادمه اوایل نامزدی من و همسرم بود و اون موقع هم خیلی خیلی عسل بودم براش هم خیلی جلوم حفظ آبرو میکرد 🤦♀️
رفتیم میخوش پیتزا بخوریم منم اوج ناز و عشوه و ادام بود اون موقع ها اومدیم بیرون یه پسر بچه از این خوشگلا که کودک کارن ولی میبینی میگی آخی چه نازه 😍 از اینا اومد سمتمون تو دستاشم ف ا ل بود یکی ازش خریدیم به شوهرم گفت عمو خیلی گشنمه میشه به جای پولش برام یه کیکی بخرید
مارو برد یا سوپرمارکت بزرگ همونجا کیکو خریدیم منم چشمام قلبی قلبی که وای چه شووووووهررررر مهربونی وای چه کار نایسی 😍😄
اصل داستان از اینجا شروع شد