نمیدونم شاید من نتونم جواب بدم چون ما عاشق هم نشدیم سنتی ازدواج کردیم ، اما خب بعد نامزدی اینا عاشقش شده بودم اما انگار مثلا عاشق ۲۰ ، ۳۰ درصد از کل روح و شخصیت اون آدم شده بودم چون کامل که نمیشناختمش ، و یه جورایی این تکلیف بود که به عهده من گذاشته شده بود که یا قراره طرف رو دوست داشته باشی یا یه عمر بدون دوست داشتن باهاش ازدواج کنی حالا نمیدونم تاثیر هورمون ها یا اون جوی که ایجاد شده بود یا چون واقعا مهربون بود عاشقش شدم ، بعدها هم تو زندگی دیدم چقد مهربون و خوبه و بیشتر دلبسته اش شدم
ولی به نظر من ما آدم ها رو بخاطر خودشون دوس نداریم بخاطر منفعتی که برای ما دارن دوسشون داریم ، مثلا طرف چون با ما مهربونه دوسش داریم یا چون ما رو دوست داره دوسش داریم ، یا دوستامون چون یه وجه اشتراکی با ما دارن و هم ذات پنداری میکنیم دوستشون داریم ، کلا فک کنم نشده کسی رو که روحیات و اخلاقیاتش با ما فرق داره و کلا متفاوته رو دوست داشته باشیم
به نظرم فلسفه دوست داشتن خیلی عمیقه آدما رو باید تو سختی ها سنجید
حالا باز اینا نظر منه نمیدونم درسته یا غلط