ی بار رفته بودیم رستوران همیشگی قدیمیمون که مادربزرگمم میرفت مادرمم میرفت منم میرم سه نسل هست میریم اونجا
بعد رفتیم دست و بالمونو بشوریم که بریم غذا بخوریم ، تو دشوری بودیم دیدیم توالت پره که مادرم بهم گفت بذار خاله بیاد بیرون بعد بریم تو (همیشه اینجوری صحبت میکنه) یهویی در باز شد نه تنها خاله نبود یکی از کارکنای مرد اونجا بود ما و اون بنده خدا خندمون گرفته بود قرمز شده بودیم ولی بدون اینکه بخندیم رد شد
دیگه خودمونو به زور نگه داشتیم تا اینکه مادرم رفت داخل توالت ، یهوووووو دادددددد زدددد واااااای سوووووختممممم ، مثل اینکه آب گذاشته بوده اون مرده رو آب داغ و تا وقتی که بریم سر میز انقدر خندیدیم که شکمم درد گرفت
نکته ماجرا اینجاست وقتی رفتیم سر میز نشستیم همون اقاعه برامون غدا اورد و داشتیم از خنده منفجر میشدیم:)