دلم گرفت
مجرد بودم همش با مامانم میرفتیم اعتماف
یسال من و مامانم رفته بودیم بابام روز اخر اومد دنبالمونرفتیمخونه بااینکه افطار خورده بودیم ولی براموناز ظهر ابگوشت درست کرده بود سفره پهن کرده بود با نونسمگک و سبزی خوردن چایی تازه دم😭😭😭اخ بمیرم براش همه کاری میکرد حالمون خوب باشه اخ😭😭😭لعنت ب این خاطرات