من کلاس نهمم
امروز امتحان ادبیات داشتیم
من زیاد درس نخونده بودم بعد لحظه آخر تصمیم گرفتم گوشیمو ببرم سر جلسه امتحان تقلب بزنم
آخه بغل دستیم یه کلاس هشتمیه بعد دوست صمیمیمه اونم گوشی میبرد تقلب میکرد
بعد من گوشی بردم و برگه هارو که پخش کردن چنتا از سوالای مهم رو نوشتم
بعد برگه رو دادم و توی حیاط منتظر دوستم بودم
رفتم تو سالن دیدم دوستم داره گریه میکنه و معلم همینجوری برا خودش غر میزنه
بعد فهمیدم مدیر فهمیده دوستم گوشی همراش بوده
گوشی رو ازش گرفته بود
بد داشتیم فکر میکردیم چیکار کنیم
رفتیم تو حیاط و من به دوستم میگفتم گریه نکن بابا
یهو مدیر اومد بعد صدام زد گفت مریم بیا کارت دارم
رفتم پیشش بد منو گشت گوشیو از جیبم آورد بیرون
بد فهمیدم همکلاسیم لوم داده:)))
باورم نمیشه یه آدم چقدر میتونه پاچه خوار باشه