یه دختری بود از فامیلای دورمون بود
بعد همیشه خدا حسودی منو میکرد هیچ بدمنو همه جا میگف هیچ
حتی دوسال پیش فهمیدیم با عکس و مشخصات من با پسرا حرف میزده
بعد من ادم خنثی ایی بودم نه به خودش توجه میکردم نه به کاراش
ولی امروز نشستم فک کردم اون داره پزشکی میخونه من همچنان پشت کنکورم ولی ایندفعه من بهش حسودیم شد
بعد دیدم ادم هرچقدر اخلاق و رفتارش بدتر باشه خدا همونقد بیشتر هواشو داره