من به دلیل اعتیاد شوهرم دیگه رد دادم اومدم خونه پدرم دوهفتس و باید هم درس بخونم چون ک سال آینده آزمون دارم مهمه و سرنوشت سازه برام
از اولم بخاطر جو و سمی بودن این خونه تصمیم ب ازدواج گرفتم مادری دارم کل دنیارم براش جابجا کنی یکبار نمیگه خوب کردی همیشه یه ایرادی داره ک بگیره الانم خودش دست ب خونش نمیزنه یکسره ب منو و خواهر کوچیکم غر میزنه ک چرا اینجا کثیف شد چرا ظرفا رو نشستی چرا فلان کارو نکردی و غرررر با لحن بد جوری ک عصبیت کنه یکسره همینه
منم خونه خودم حداقل آقا بالاسر نداشتم بچم نداشتم تنها بودم میتونستم راحت درس بخونم اینجا هم شلوغه هم تغذیه خوبی ندارم هم احساس بدی دارم و مدام ناراحتم و تو فکر
مامانم هیچ جا نرسیده بازم دارم رفتارای مجردی رو کم کم باز بهم نشون میده همیشهههههه ناراضیه و در حال غر زدن
بنظرتون چکارکنم؟؟؟
بعد همین مادر میگه نمیخواد بری خونت و بمون جداشو در حالیکه شوهرم ازش خیلی بهتره و با درک و شعورتره
موقع عروسیمم ۱میلیون برام جهاز نخریدن جز همون شیربهایی ک از شوهرم گرفتن هییییچ خرجی برام نکردن هیییییچ!!!!!
حالا بگید چکارکنم؟؟؟خانمای باتجربه بگید لطفااا