امسال پارک بابلسر بودیم هوا خیلی گرم بود آتیش بود مامانم داشت با تلفنش صحبت میکرد پدرم هم کنارم رو نیمکت نشسته بود
هستید بگم بچها
خب
بفرما
منم چن تا خواب بهشتی دیدم حتی افکارومغزم هم فرق میکرد اینقد حالم خوب بود وقتی یادشون میفتم انرژی میگیرم
من یه بطری آب دستم بود نمیخاستم بخورم گفتم بریزمش کنار این درخت بیچاره این درخت ما میریم این میمونه باز تو گرما بعدش دیگه بیخیال شدم اون قضیه رو سه شب گذشت خواب دیدم یه درختی شبیه پیرمرد بود ازم تشکر کرد گفت دستت درد نکنه اون روز بهم اب دادی دخترم 🥺 وایییی آنقدر تعجب و ذوق کردم باورم نمیشدد چقدر با معرفت بود یعنی یه درخت آنقدر میفهمه 🥺 بعد آدم به یکی کمک می‌کنه ازش تشکر نمیکنن حالا بماند به خواهرم و مادرم گفتم بهم خندبدن گفتن اوکی بیخیال
من اتیسم خفیف دارم یعنی اکثر اوقات اضطراب و استرس دارم و ارتباط اجتماعی واسم سخته
ولی تو این خوابها هییبچ دغدغه و فکری نداشتم همش شادی بود
یکیش این بود توی رودخونه خروشانی شنا میکردم در حالی که آبش نه سرد بود نه گرم . غرق هم نمیشدم ، اطراف رود سنگ و شن نبود فقط درختای خوشگلی بودن خورشید هم دلشت غروب میکرد ، حالا ساید اینها برای کسی جالب نباشه ولی من با توجه حال بیداریم برام فوق‌العاده بود
یه کار خیلی بد کردم دخترم یه سالش بود و من دوباره با وجود اورژانسی حامله شدم و انداختمش ، بعدش خواب دیدم از توی اتاق تا توی راهرو خونه یه نفر چنگ مینداخت رو زمین که بمونه ولی یه نفر محکم پاهاشو گرفته بود توی تاریکی میکشیدش تا انداختش بیرون خونه 😭
خوب چه غلطی کنیم با این رابطه های پشت سرهم و تازه قانع هم نمیشن میگن جلوگیری کنیم حسمون کم میشه چه غلطی کنیم بچه رو نندازیم که نمیشه باید همه رو بدنیا آورد اونوقت میشه چقدررر مرد پشت زنش نیست که اینطوری میشه آخر زن بیچاره باید جواب خدا رو بده
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز