سختترین حال دنیامو دارم
۳۳سالمه تو ۲۱سالگی باتمام وجودم حس کردم خیلی پیر شدم
سیزده سالم که بود یه داداش بعداز ما چن تا خواهر گیرمون اومد که اتیسم و نابینا بود 😓
کم کم که بزرگتر شد سختیاشم بیشتر شد
مادرم که جایی می رفت و یا وقتایی که خونه بود و وقتایی که باردار شد رو دوتا بچه ی دیگش بیشتر خودم پرستار داداشم بودم
تااینکه مادرم رو بچه ی اخری چن روز بعد از سزارین حالش بد میشه و میبرنش دکتر (وقتی ۱۸سالم تازه تموم شده بود)
و ایست قلبی و شوک و پاره شدن رگ مغزش و چهار سال مریضیش که هرروز بدتر از قبل می شد و بهدش فوت کرد
😓)داداشمم مدتی بعدش فوت کرد
اینا رو دارم میگم که بگم اون مشکلاتی که منو تو اون سن پیرم کرد در مقابل درد و سختیی که الان درگیرشم هییییچ هیچن 💔
ثانیه هام نمی گذرن
روزام اصلا نمی گذرن
چرا خورشید اصلا جابه جا نمیشه 💔
مگه نمی گن دنیا زود می گذره...