من مادرم سرطان سینه داشت نمیدونستیم میمکنه یا ...
یه چشممون اشک بود یه چشممون خون ..هرسری از حومه ی تهران دوساعت تا توانیر میبردیم شمی درمانی ..بماند جراحی شد وتخلیه ی سینه چقدر بیمارستان موند و نگهداری توخونه ....همه ی خواهرام کمک کردن برادرم توهزیمه گمک میکرد البته بعدا از بیمه گرفتن .
تما تواین مدت که خیلی زمان بره یه بار همسرشکن نگفتن شما روزها و هفته ها استراحت نداشتید یه شب راحت بخوابید یا من میرم برای شیمی درمانی یا همراهش ..
از نظر روحی هم داغون بودیم ..به زور میمود بیمارستان شاید یکی دوبار ملاقات اومد .خمش با دعوا ..حتی پدرم بعدش سکته کرو عمل قلب بازشد..برادرم تونسر برگشت از سرکار اینم از محل کارش برش میداشتباهم برمیکشتن تومسیر ازشمیخواست که سر راه بریم به پدرم سر بزنیم نمیمومد ..