امروز گفت ببین هیچکس حتی بابات نتونست منو از اونا جدا کنه پس تو هم نمیتونی
آخه اونا واقعا نخود آشن تو همه چیز ما دخالت میکنن همش میان میگن عسل اذیتت میکنه آخر تورو هم مثل باباش میکشه
منم به مامانم گفتم هیچکس نمیتونه تورو ازم بگیره تو زندگی منی من تورو ول نمیکنم تو باید منو بیشتر از همه دوست داشته باشی
بعد ننم دراومد گفت اونا دلسوز من هستن احمق!
مامانم گفت من آبرو برام مهمتر از بچه هست تو همش آبرو منو میبری
من گفتم چطور آبجیات همه مار میخوان میکنن همه جور مسافرت و بیرونی بخوان میرن من حق ندارم پامو از در بزارم بیرون؟!!!
من نمیدونم چی بگم
ی سگ بود دادم رفت تموم شد ولی مامانم هنوزم بیخیال نمیشه
حس میکنم دیگه اصرار نکنم بهتره اون دیگه دوسم نداره