امروز شوهرم از سفر کاریش برگشت بالاخره، بعد ۱۵روز، من خونم با خونه مامان و مادرشوهرم اینا ۱/۵ساعت راهشه ینی اونا تو یه شهر کوچیکن ما شهر بزرگ،، خلاصه شوهرم اومد شهرمون که ببرتم خونه خودمون،، ولی مامانم گف پا به ماهی خونه میری تنها میشی و کار چیزی انجام میدی، اتفاقی میوفته،، حالا درسته دکتر از ماه شش استراحت مطلق داده ولی خونه خودم بودم کارامم خودم انجام میدادم و تا الان چیزی نشده خداروشکر
ولی هر چی گفتم گفتن نه، این همه ماه گذروندی، این یه ماهو بیشتر مواظب باشیم به سلامتی تموم شه، مادر شوهرمم پشتی مامانم در اومد، منم نتونستم زیاد اصرار کنم😞شوهرمم که انگار دهنشو گل گرفته بودن
اون برگشت رفت خونمون چون فردا باید بره سرکارش منم موندم اینجا
حالا اونموقع چیزی نگف الان فقط بلده به من پیام بده
،، پیام داده که سوغاتی هاتو گذاشتم تو اتاق فردا دم غروب میخای بیارمشون برات، من با این امید اومدم که شبو پیش تو پاشم حرف بزنیم و....
منم ناراحت تر میکنه😓😓