2777
2789
عنوان

هنوز جلو جاری ام خجالت زده ام

746 بازدید | 61 پست

یه شب  میخاستم جاری ام و شوهرش رو دعوت کنم 

خاله شوهرم اون موقع مجرد بود سن بالا تنهاست منم گفتم تو هم بیا 

خلاصه  داشتم تدارکات میدیدم ک  خاله شوهرم زنگ زد فلانی و خونواده لش دارن از شهر دیگ میان بیشتر غذا درست کن دعوتشون کردم 

منم گفتم اکی ذیگ روم نشد بگم نه 

یدفه اون فلانی خودش بهم زنگ زد ک آقا ما نمی‌آیم تو زحمت ننداز خودتو ما دیر می رسیم و اینا 

منم گفتم باشه ک دیدم حاله شوهرم گوشی رو گرفت و اصرار ک بیاین 

تعجب کردم هیچی نگفتم ولی تا شب صد بار بهشون زنگ زد 

خلاصه شب شد جاری اومد 

منم چای واینا اوردم 

آقا چشتون روز بد نبینه هرچییییییی صبر کردیم نیومدن این مهمونا 

هرچی هم به جاری و برادر شوهر گفتم بیاین شام بخوریم براشون بزایم گفتن زشته 

بعد این وسط باز این بنده خدا زنگ زد ک نمیرسیم شما بخورین بخوابی 

باز خاله هه تماس پشت تماس ک باید بیاین 

فکر می کنید ساعت چند رسیدن 

ساعت ۲ شب 

و ما تا ۳ شام خوردیم و خوابیدیم 

غذاهای انگار مونده شده بود اونقد بد مزه انگار دباره گرم گرده بودم 

ماه رمضون هم بود بیچاره جاری و برادر شوهرم رسما سحری خوردن 

فکر میکنم بهش اول از خودم متنفر میشم ک چرا اجازه دخالت له این آدم دادم دوم از خاله هه

برادر شوهرم و شوهرم اونقد عصبی شده بودن از اصرار بی جاش ک حد نداشت 

خیلی اوضاع بدی بود دلداری ام بدین 

_بعد من اینجوری بودم که وا😶

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تنها دعوتشون کن یک سری 

مقصر تو نبودی که

 چرا جملات سطحی‌تان را با «ما مرد‌ها با ما زنها»شروع میکنید؟لطفا کژی،کمبود های عاطفی و ایراداتتان را به پای کل جمعیت زنان یا مردان ننویسید.مثلا بگویید من زیاد دروغ میگویم نگویید ما مردها نمیتوانیم راست خیلی چیزها را بگوییم.یا بگویید من بداخلاقم نگویید ما زنها تمام پاییز خلقمان تنگ است...     (کاربر واحد پشتیبانی)

مدیریت خانه داری و مهمانداری بعلاوه نه گفتن 

اینا رو تمرین کن 

خاله شوهر !

واقعا یعنی چیکاره بوده مهمون دعوت کنه 

حق داری والا حرص بخوری 

از این به بعد تنها دعوت کن نه با کسی 


به بچه م فکرمیکنم،به حس بارداری ، حس شیر دادن به یه تیکه از وجودخودت و عشقت ، حس نفس کشیدن های ریز ریزش تو بغلم خیلی اوقات تو درونم حمل میکنم . با خودم میگم خدایا میشه من بچه خودم رو ببینم!  🌷   دوستان گلم این امضای من بود سالها ...بعد معجزه خدا رو دیدم دلتون خواست سر بزنید به تاپیک خاطره زایمانم ...امیدوارم خدا به هر کس دلش میخواد به حکمت و مصلحت خودش ببخشه...🥰
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792