با دیدن تاپیکت افتاد یادم دوازده سالم بود مامانم نمیزاشت از لوازم ارایش استفاده کنم
بعد شب رفتم تو اشپزخونه(از درخونه اشپزخونه معلوم بود)
یکم رب مالیدم ب لبام چندتا عکس انداختم
اومدم برم اتاقم یهو ی مرد ک صورتشو با دستمال پوشونده پشت دربود تا نگاش کردم سریع فرارکرد از دیوار پرید پایین
هنوزم میفته یادم قلبم تیرمیکشه
یعنی میومد با چاقو کلیمو درمیاورد کمتر اذیت میشدم تااین ک یکی بببنه من دارم با رب رژ لب براخودم میسازم💆🏻♀