داشتم یکی بود ک صب چشم بازمیکردم بااون بودم تاشب .
حتی شبا خونشون بودم.
پدرنداشتو برادرش زن داشت.
منواونو مادرش.
از خونمون فراری بودم خونه اونا راحت بودم.سالها همینجوربود
تااینکه زد جفتمون با دوتاپسر ک باهم رفیق بودن دوس شدیم.
یه گروه تو واتساپ زدیم یه گروه ۴تایی.
همش مدام توگروه قد منو مسخره میکرد من انقدر ک دوسش داشتم ب شوخی میگرفتم حرفاشو. وقتی ۴تایی میرفتیم بیرون خودشو ب دوس پسرمن میچسبوند. خیلی خیلی ازاینجوررفتارا ازش دیدم. تااینکه یه روز فهمیدم اون تونخ دوس پسرمنه براهمین ازمن مدام بدمیگفته. و فهمیدم دوس پسرم مدام تونخ اونه. جفتشونو براهمیشه و خیلی یهوویی گذاشتم کنار. خطمو کلا عوض کردمو کلا فراموش کردم همچین آدمایی هستن. رفتم یه جا سرکار و حسابی چسبیدم بکار. تا فراموش کنمو فراموش کردم. الان سالهاازاونموقع میگذره. من هیچ دوستی ندارم تنهاییم شرف داره چون ارامش دارم.