شاید حرفای من ربطی به زندگی شما نداشته باشه
پسر من چند ماهه بود شوهرمو خانواده ش کمر بستن به اذیت کردن یه جوری که یا باید فرار میکردم یا خودکشی راه موندن نذاشته بودن یاد اون روزا هم وحشتناکه برام
دلم نیومد از بچه م جدا بشم موندم
فشار روانی باعث شد بیناییم تحت تاثیر قرار بگیره دکتر اعصاب گفت تحت نظر باش احتمال ام اس زیاده
بازم دلم نیومد از بچه م جدا بشم
رابطه م رو با خدا پررنگ کردم اصلا این مشکلات باعث شد بپرم تو بغل خدا
خودش کمک کرد هربار برام ساخت
هنوزم شوهرم بده ولی خدا دست و پای خودشو خانواده ش رو تا حد خیلی زیادی بسته شرایط خیلی فرق کرده من دیگه تحت فشار نیستم چند وقت یه بار کارایی میکنن ولی پناهگاه من سرجاشه همه چیز رو سپردم به خودش
جای شما باشم برمیگردم پیش بچه م دلمو میسپارم به خدا حرص و جوش هم نمیزنم با این ایمان که خدا بهترین رو برای من میخاد
وقت برای طلاق زیاده مخصوصا که بچه رو میخان ازت بگیرن چه عجله ای داری
برگرد اگه نشد .....
نمازشب بخونه هدیه کن به حضرت ام البنین و قسمش بده به خون پسراش تو کربلا کمکت میکنه