اوایل ازدواج گاهی میرفتیم خونه مادرشوهرم شامی چیزی
جاریها و خواهرشوهرا برای شستن ظرفا غیب میشدن و کاملا هماهنگ بودن ک بندازن گردن من!!
یکی دوبار اینجوری شد...
من تنها شستم
ولی یه سری گفتم ب شوهرم من نمیشورم اونم قبول کرد...
خلاصه شام رو خورديم و جمع کردیم منم مث خودشون اینور اونور رو جمع و جور میکردم سمت سینک نرفتم
مادرشوهرم برگشت بلند گفت دستت درد نکنه ظرفارو هم بشور!!!
منم ب شوهرم نگا کردم گفتم بیا بشور حالا خودت
شوهرمم اومد بشوره منم آب بکشم.
بقیه هم سریع رفتن تو سالن نشستن
بنده خدا برادرشوهرم خجالت کشید پاشد اومد گفت من میشورم شما بشین...
منم نشستم
بعد اون قضیه هم زیاد نرفتم برای شام و ناهار
و دیگه هم دستور ندادن و حساب اومد دستشون با کی طرف هستن