روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من از صبح بچه ها رو میبرم مدرسه برمیگردم کارهای خونه نظافت اداره پست بعد هم با دوستم رفتم کافه دوباره دنبال بچه ها غذا دادم پسرم برم کلاس آوردم درس خوند ازش پرسیدم دوباره غروب بردم مسابقه و بعد خونه و کارهای خونه این روزهای عادیه پنجشنبه ها از ۹تا ۱/۳۰کلاس بچه ها خودم یکسره تو ماشین ام بعد هم نهار بعد از ظهر تا غروب دوباره کلاس