خودم بودم تا قبل از اینکه زندگیم زیر و رو بشه
بنظرم نمیشه از روظاهر قضاوت کرد من پزشک دیدم همه حسرتشون را میخوردن شب کنار خودم کشیک بود با شوهره فحش و فحش کشی و شوهرمیگفت تو بایک مردی الان بعد هانمش گوشی را داد دست من گفتم بیمارستانه اصلا تعجب کردم از شون
اما یک فامیل داشتیم دختر و پسره هردو خانوادش خوب بودن بهترین عقد و عروسی را گرفتن پدر عروس یک ماشین کادوداد پدر داماد یک ماشین کادو داد بهشون سر عقدم کلی سکه دادن خونه دادن گفتم خوش به حالشون اول زندگی پی قسط و بدهکاری نیستن برا جور کردن زندگی
اینا به شانس و تقدیره عزیزم
زیبا دیدم از ازدواج شانس نیاره و کسی هم هیچی بلد نبوده دیدیم ک شانس داشته
تو تقدیر مشخصه ک کجاها شانس و اقبال بیشتری داریم
خودم ازدواجم تو تقدیرم بوده یعنی قسمتم بوده ک باهاش ازدواج کنم
هم تو چارتم هست هم قبلا ک حتی نمیشناختم کسی بهم گفت
دخترعموی شوهرم ک قراربودزن شوهرم بشه ولی شوهرم بخاطر زبو درازیش و بی ادبیش نتونس بخادش بشدت پولراره پدرش و تک قرزندبودالان ی شوهرمعمولی کرده خوش اخلاقه خیلی و خونه ماشینم داره ظاهرشون کومیگه خوشبخته بشدت دیگه بقیشو نمیدونم
ولی اینونمیدونم چراشوهرم منو اومدگرفت منی ک هیچی نداشتیم همیشه برام سواله
تعریف ازدواج خوب برای هر کسی متفاوته...
از نظر دید ،خیلی ها بنظرم خوشبخت و زندگی ایده آلی دارن و داشتن ولی چه زندگی هایی ک سالها تو ذهن من و اطرافیان خوشبخت بودن اما یهو درون زندگیشون ک دیده شده کوپ کردیم از شدت تعجب...
یه سری سیب ها ظاهر خوب و باطن کرم خورده ای دارن
شوهرش خارج کشور زندگی میکرد.خیلی خیلی راضی هست.یعنی چیزهایی دیده و میبینع که تو رویاهاش هم جایی نداشتن.چون اصلا نمیدونست چی هستن.خواهرشم خوش شانسه.خانوادشون فقیر و حاشیه یه شهر کوچک زندگی میکردن.برادراش هم ناجور بودن اما خواهرشم با یه پسر بالاشهری تهرانی ازدواج کرد.یه جوری هم تهران تهران میکنه انگار اونجا بدنیا اومده بزرگ شده
نه ولی دوست خانوادگی بودیم از دوتا شهر و دوتا فرهنگ متفاوت و جدا و کلا دور بودیم ولی خانواده ی همسرم قلبا خانوادمو دوست داشتند و خانواده ی منم قلبا خانواده همسرمو دوست داشتن
یه جوری از این وصلت خانواده ها و فامیل های دو طرف حتی خوشحال بودن
چون مارا میشناختن و میدونستن چحوری هستیم
برخورد و رفتارامون تو سفر و سختی دیده بودن
هم طرف من هم طرف همسرم
