2777
2789
عنوان

مشکلات من

32 بازدید | 3 پست

سلام دوستان  

امشب می‌خواهم کمی درد دل کنم و خواهرانه از شما کمک بخواهم. این روزها اصلاً حال خوبی ندارم و در شرایط مساعدی نیستم، چون هر روز بیشتر به این نتیجه می‌رسم که واقعاً توی ذوقم خورده. لطفاً با حوصله به حرف‌هایم گوش دهید.  من بچه آخر خانواده‌ام. چون تفاوت سنی‌ام با خواهر و برادرها، و خصوصاً پدر و مادرم، زیاد است، همیشه تنها بودم. شاید خیلی‌ها بگویند بچه آخرها لوس و پررو هستند و همیشه همه‌چیز برایشان فراهم است، ولی برای من این‌طور نبود. البته من کتک نخوردم و امکانات زیادی داشتم، ولی همیشه تنها بودم.  از بچگی زیاد دل به درس نمی‌دادم؛ بیشتر بازیگوش بودم. شاید عجیب باشد، ولی با زور و زحمت معلم‌ها بالا آمدم و نهایتاً یک مدرک سیکل آبکی گرفتم. الان حتی یک ضرب ساده هم بلد نیستم! از درس‌ها چیزی یادم نیست، جز قرآن که عاشقش بودم و ادبیات، آن‌هم فقط شعرهایش.  رابطه‌ام با مادرم همیشه پر از اختلاف بود؛ به‌خاطر درس و خیلی چیزهای دیگر. ما نمی‌توانستیم همدیگر را درک کنیم. مادرم مدام سرزنشم می‌کرد که معلم‌ها از من گله دارند. از طرفی دائم مرا با خواهرم مقایسه می‌کرد؛ می‌گفت او عاقل‌تر است و بیشتر کارهای خانه را انجام می‌دهد.  مهمان که می‌آمد، جلوی همه مثل سنگ روی یخ می‌شدم. مادرم بلند می‌گفت: «همه دختر دارند، من هم دختر دارم!» همین حرف‌ها باعث شد در دوره‌ای حساس شوم.  زمانی که باید انتخاب رشته می‌کردم، بازیگری را دوست داشتم، اما چون باید قید چادر و حجاب را می‌زدم، کنار گذاشتم. رفتم حوزه، نه به‌خاطر علاقه، بلکه برای فرار از ریاضی! فکر می‌کردم حوزه جای خوبی است. معنویتش هم واقعاً حالم را خوب کرد، ولی چهار ترم مشروط شدم و حوزه هم عذرم را خواست.  

در همان دوران، خواستگارها می‌آمدند. به‌شدت تمایل به ازدواج داشتم، چون فکر می‌کردم اگر ازدواج کنم، دیگر کسی نیست عزت نفسم را خورد کند. با همسرم که اهل یکی از شهرستان‌های نزدیک بود، ازدواج کردم.  ابتدا گفت که مشکلی با زندگی در شهر ندارد، ولی کم‌کم گفت باید دوسال در شهرستان بمانیم. بعد از آن شد ده سال و حالا یک عمر است که در اینجا زندگی می‌کنیم.  خانواده همسرم، خصوصاً مادر و خواهرش، رفتاری دارند که باعث شده احساس راحتی نکنم. جاریم بسیار تحصیل‌کرده، زرنگ، و اجتماعی است و همیشه با او مقایسه می‌شوم. آن‌ها وقتی کاری دارند، مستقیم با همسرم تماس می‌گیرند و کمتر به من توجه می‌کنند.  از طرفی، زندگی‌ام بی‌نظم شده است. علیرغم اینکه برای کارهایم برنامه‌ریزی می‌کنم، بازهم دچار سردرگمی هستم. خاله همسرم هم مدام برای کارهای فرهنگی از من کمک می‌خواهد و من نمی‌دانم چطور جوابش را بدهم که هم مؤدبانه باشد و هم اختیارم دست خودم باشد.  گاهی حتی به طلاق فکر می‌کنم، چون حس می‌کنم در این زندگی هیچ اختیاری ندارم. دو جاریم تحصیل‌کرده و زرنگ هستند، ولی من نه اعتمادبه‌نفس دارم، نه درسم را خواندم، و نه ظاهرم مرتب است، هرچند چهره‌ام زشت نیست.  دوستان، اگر کسی شرایط مشابهی را تجربه کرده یا راهی برای بهبود اوضاع می‌داند، لطفاً کمکم کنید.

عزیزم 

میشه از مشکلت در ریاضی بیشتر توضیح بدی ؟

می تونی جمع های ساده رو ذهنی حساب کنی؟ یا عدد هارو به ترتیب بشمری؟

پیشنهاد میکنم که یه سر پیش روانکاو برید

ضعف شما در درس به خاطر کمبود تمرکزه

روانکاو گذشته شمارو باز می کنه و کمک می کنه باهاش کنار بیاید

بعد که حالتون بهتر بشه دوباره ادامه تحصیل بدید یا مهارت کسب کنید 

از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه شدچشم من، خراب دل و دل، خراب چشم

عزیزم میشه از مشکلت در ریاضی بیشتر توضیح بدی ؟می تونی جمع های ساده رو ذهنی حساب کنی؟ یا عدد هارو به ...

آخه من الان دیپلم دارم بحث ریاضیم در حد ذهنی نمیتونم ولی میتونم بشمرم یا حساب کنم 

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

آخه من الان دیپلم دارم بحث ریاضیم در حد ذهنی نمیتونم ولی میتونم بشمرم یا حساب کنم

امکان داره اختلال ریاضی داشته باشید 

لطفاً حتماً با یه روانکاو یا روانشناس صحبت کنید 

از چشم و دل مپرس که در اولین نگاه شدچشم من، خراب دل و دل، خراب چشم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792