داخل خوابگاه، بعد داشتم درس میخوندم غذا هم اوردم خوردم یک ظرف غذای برنج بود بعد اون طرف سالن یک دختره بود یک دفعه بلند شد سر من داد زد که بیشعور چرا اینجا غذا میخوری بعد در اتاق مطالعه را محکم زد طوری که ساختمان لرزید بعد رفت اصلا من به غذام هنوز لب نزده بودم او آن طرف سالن مطالعه بود و من اصلا سروصدایی نکرده بودم داشتم درس میخوندم همراش اروم میخواستم غذا بخورم