دیروز صبح حالم خوب نبود تو تاپیکم گفتم
هیچوقت سابقه نداشت ولی ۷ صبح زدم بیرون برای پیاده روی و بهش گفتم خدایا ی نشونه برام بفرست که بفهمم از حال من از آرزوی من خبرداری، ی نشونه بفرست که دلم گرم شه ازینکه پشتمی و در کمال ناباوری عشقمو دیدم :))) اینقدر هیجان داشتم و یهویی جلوم سبز شد نتونستم درست نگاهش کنم ولی نگاهشو رو خودم حس کردم ..
دیشب بعد اینکه نمازم تموم شد رو سجاده کلی با خدا حرف زدم بهش گفتم که خدایا فقط تورو دارم قلبمو شرمنده ی خودت نکن گفتم اگه خیری ازش برای من هست اونو نسیب من کن و اگه خیری نیست خیری توش قرار بده و اینقدر خسته بودم تو سالن همونجا کنار سجاده خوابیدم وقتی خوابیدم دوباره تونستم خوابشو ببینم🥲🥲🥲 باهاش حرف زدم خنده هاشو دیدم توی واقعیت حتی اینطوری باهاش حرف نزده بودم خیلییییی قشنگ بود قربون اون چشماش بشم🥲🥲🥲 توی خواب دستشو گرفتم قشنگ گرمی و سنگینی دستشو احساس کردم عین واقعیت بود همون لحظه که دستشو گرفتم بیدار شدم هیچی روم نبود همه خونه سرد بود ولی کف دستم هنوز گرم مونده بود 🥲
خدایا باور دارم که تو منو میشنوی:)