اوایل که همه بچه هایش دور هم جمع میکرد داماداش شام درست میکرد من دعوت نمیکرد
بعدا میرفتیم خونشون فقط چایی می آورد
ولی برای داماداش میوه و....
من روز اولی که خونشون بودم صبحانه حتی نیاورد
همش جلوی شوهرم تعریف میکنه ازم همش میگه بیارش شام پختم
میرم خونشون میبینیم دارن میخورن
تنها میشم میپزن بهم همش میگن پسرم پولاوش چیکا میکنه
نه عیدی آوردن ن شب چله هیچی
همه رو بابام همسرم گرفت
عید نوروز مادرشوعرم رفت برای خودش حدود دویست ملیون طلا خرید
برای عیدی هیچی نیاورد مجبور شدم با همسرم شریکی گوشواره بخریم
روز اول عقد من برداشت برد برگه سلامت گرفت
اونم انداخت کردن حرف مردم
در حالیکه حرف دخترش بود
انقد بلا سرم آوردن بیام بنویسم کم میارم صفحه
فک کن تو عقدیم رفته تمام وسایلش نو مارک کرده
وام ازدواج مارو گرفته
بعد ما پول نداریم خونه رهن کنیم