خواستگار اومد برا آبجیم من مدرسه میرفتم هنوز فک کنم سوم دبیرستان بودم از کلاس اومدم سلام کردم رفتم آشپزخونه .بعد که رفته بودن با آبجیم حرف بزنن هی به آبجیم گفته بود من خواهرتونو میشناسم من آبجیتونو دیدم بعد آبجیم جواب رد داد زنگ زده بودن به مامانم که حالا که دختر بزرگتون نمیخواد بیاییم برا دختر کوچیکتون پسرم پارسال مینی بوس داشته دخترتون رو برده اردو مشهد از همون جا عاشق شده خیلی دنبال بوده دیگه پیدا نکرده دخترتونو😂😂😂😂 مامانم گفته بود نه کوچیکه رو عروس نمی کنم
باز دو سال بعد اومد برا پسر بعدیش خواستگاریم نمیدونم تو من قلقلی چی دیده بودن خانوادگی