ماهایی که مث شماییم عمرن بتونیم ،من فقط چند روز به خاطر کمر درد به خودم یه خورده استراحت دادم ،الان انگار دارم جون میدم پاشم خونه رو تمیز کنم بریزم بیرون همه جا رو ،نمیتونم بی عار باشم بارها شوهرم گفته اتقدر به درس بچه سخت نگیر ولی نمیتونم
اتفاقا منم یه بار توی یه جمعی داشتم حرص میخوردم
جاریم کلی بهم خندید
گف ببین
اگه من میخواستم بخاطر یه حرف انقد حرص بخورم
الان تمام موهای سرم سفید بود
بابا بخند و بیخیال باش
این داستان : سخنان پند آموز جاری☆
حالا دیگه خیلی حساسیت شما هم خوب نیست .ولی خانواده ی شوهرت هم عقل ندارن .به همچین آدمای بی عاری حسودی میکنی ؟
آدم عاقل بچه ی پنج روزه رو میبره سفر ؟ قرار بوده قیامت بشه انگار خواهر شوهرت از سفر جا بمونه .
بعدم هیچ چیزی مثل خونه و زندگی تمیز ارزش نداره .
هیچ کاریشون برام مهم نیست اما اون کثافتی که از سروروی زنذگیشون بالا میره حالمو از اینجا بهم زد
خدا نکنه مثل همچین ادمایی باشم
نظم اساس زندگی درسته
برای بچه داری واقعا اشتباه میکنی ولی در مورد کارهای دیگه شون موافق نیستم
تمیزی در حد اعتدال خوبه و احترام هم که جز واجبات قابل فاکتور گرفتن نیست
والا رویه اونا هم خوب نیست یعنی چی بخیه هاشو شوهرش کشید🥴 من همچین کاری کنم شوهرم و مادرم اینا فکر میکنن خول شدم میبرم تیمارستان بستریم میکنن🤦
ولی خب من سفر هم رفتم با بچه کوچیک
برای درس هم کلاس اول و دوم میشستم پیش بچم و بعدش اصلا نمیشستم
الان بچم کلاس پنجمه درسش هم خوبه شکر خدا و من اصلا خودمو درگیر درسش نمیکنم مگه اینکه خودش سوالی داشته باشه ازم
اخ انگار منو گفتی منم دخترم دنیا اومد ۴سال جز خونه مامانم و خونه مادر شوهرم جایی نرفتم برای بقیه موارد هم همینطور حساسم خونواده همسرم انگار نه انگار خوش به حال اونایی که یه رگ بی خیالی تو وجودشون هست
والا خانواده شوهر منم انقدر اعتماد به نفس دارن
شما دقیقا مثل منی
استرس درس بچه ها بخاطرشون درو روی همه بستم الان طوری شده تاخودم کنارشون نشینم درس نمیخونن همیشه خداهم گند میزنن
انقدر بدعادتشون کردم یکی لیوانش اززمین برنمیداره
همش هم مریضن شوهرم عادتم داده هرشب شام آماده کنم
درصورتیک مامان خودش خونه روهم میده پدرشوهرم تمیزمیکنه
اصلا برای عید دست نمیزنه پدر شوهرم کار میکنه
باهمه نداری شوهرم ساختم آخرش خداازشون نگذره رفتن همه جا منو بی آبرو کردن
