عاشق کسی بودم و ذره ذره وجودم رو متعلق به اون می دونستم
به خاطر اون آهنگ ترکی گوش میدادم؛نقشه هوایی شهرشون رو کامل تو ذهنم بود انقد تو گوگل مپ نگاه کرده بودم؛ذره به ذره صورتش جلو چشمام بود هر ثانیه ؛هر روز برای سلامتیش صلوات میفرستادم و خلاصه تمام هستیم بود...
رفته بود سربازی و چون میدونستم زود بیدارشدن میکنن سربازهای از ساعت ۵صبح به بعد دیگه نمیخوابیدم چون میدونستم اون سختشه و وجدانم نمیذاشت بخوابم...
اما اون حتی ۱ماه هم برای من صبر نکرد و دو سه ماه بعد از سربازیش زن گرفت...
و الان که نگاه میکنم می بینم چقد اسکول بودم که زندگیم رو وقف همچین آدمی کرده بودم و خداروشکر که نشد زنش بشم