دیروز رفته بودن کوه برگشتنی یه سر اومدن خونه ما.
امشب شوهرم داشت تو گالری میچرخید عکسای دیروزشون رو که واتساپ برام فرستاده بود دید.
که دخترش که ۶ سالشه یه سگ رو بغل کرده بود و عکس گرفته بود. سگ اهلی ازین قشنگا . اونجا برا کسی بوده اینا بغلش کرده بودن و عکس گرفته بودن.
انقدر این مرد به برادرم فحش و ناسزا داد که خدا میدونه
که این مرتیکه خر فلان فلان شده چرا اومده خونه من با دستایی که زده به سگ چرا نشسته تو خونه من. اگه یه موی سگ افتاده باشه تو خونه چیکار کنم. منم لال شده بودم و هیچی نمیگفتم به لکنت افتاده بودم. از ترس داشتم میمردم.مجبورم کرد کل خونه رو دوباره جاروبرقی بکشم. و تهدیدم کرد که اگه یه بار دیگه اومد اینجا یه شری به پا میکنم. گفت حق نداری درو روش باز کنی اگه اومد و...
قلب درد گرفتم ، حالم خیلی بده، چشمام دیگه سو ندارن از بس گریه کردم
فقط بگید حق داشت اینهمه شلوغش کنه؟