مادر شوهرم تنها اومده بود خونه ما سر یه موضوعی با هم صحبت میکردیم که یکم حرفمون شد البته من همیشه سعی میکنم با احترام باهاش صحبت کنم نمیدونم چی شد که یه مقداری حرفمون شد
من تو آشپزخونه بودم مادرشوهرم هم اونجا بود یه لحظه با عصبانیت برگشتم عقب نفهمیدم مادرشوهرم پشتم ایستاده ، بهش برخورد کردم دستش محکم کوبیده شد به کابینت
خیلی ازم ناراحت شد فکر کرد عمدی بوده هیچی نگفت رفت خونشون طبقه پایین
خاک تو سرم حالا چیکار کنم مادر شوهرم خیلی با من مهربونه با من مثل دختر خودش رفتار کرده همیشه