خیلی تاریک بود همه جا داشتیم میرفتیم مراسم
گم هم شده بودیم
برکشت گفت فک کن من اینجا یهو سرتو ببرم گمو گورت کنم
یه لحظه خیلی گرخیدم، گفتم چرا باید همچین چیزی بگی اصن، بعدم با شوخیو خنده رد کرذیم قضیه رو
اینم بگم خیلی ساله میشناسیم همو آدم اونجوری نیست خیلی هم دلرحمه
نفهمیدم چرا گفت یکم نسبت بهش حس بد پیدا کردم
به نظرتون من زیادی جدی گرفتم ؟