من و خواهرم هم سن و سالیم اون یکم بزرگترم
از وقتی بدنیا اومد مامانم منو فراموش کرد هر وقت اون میخواست کاری کنه تشویقش میکرد منو دعوا میکرد و میترسوند که تو نمیتونی تو بزرگتری خرابش کردی تو بزرگتری نباید بری بیرون خرید کنی زشته ولی اونو میفرستاد بیرون با اینکه فقط 2 سال بینمونه
بحثی میشد بینمون میومد کتکم میزد نفرینم میکرد که تقصیر توعه این بچه است خواهرمم با گریه و لوس بازی مینداخت گردن من خودمو بکشم برا مامانم یا ایراد میگیره یا نهایت بگه مرسی ولی خواهرم یه کاری کنه بجز اینکه کلی دعای عاقبت بخیری میکنه براش تازه میگه دردش ب جون تو (من)
همینم باعث شد اون یه ادم کاربلد بشه من گوشه گیر درون گرای ترسو و بی اعتماد به نفس بشم بیشتر تصمیمای زندگیمو بر اساس اینکه از خونه فرار کنم گرفتم هیچوقتم نتونستم فرار کنم از خونه هیچوقت نتونستم درد دلمو بهش بگم همیشه همه چیو ریختم تو خودم هر روز با همین اخلاقاش دلمو میشکونه
نمیبخشمش هیچوقت هیچوقت نمیبخشمش
که از 2 سالگی طردم کرد 🥲💔