یه دوست داشت بابام از قدیم قدیم
بعد 20سال اینا دیده بوده شماره بهم دادن یه بار عید اومدن خونمون یه بارم ما رفتیم
یه روز سر زده زنگ زدن که میاییم 🥴😐 ما گفتیم مهمونیم
یه پسرش که تازه از سربازی تموم شده کارم نداره از منم دوسال کوچیکتره یه جعبه هم شیرینی گرفتن که بیان 😐😐
دوست بابام به بابام گفته بود
بابام که اومد تعریف کرد داشتم از حرص منفجر میشدم 😐😐
که گفتم کلا نیان 😐😐😐