اولین بار که شبی که عقد کردیم
وقتی آرایشم رو پاک کردم گفت چشمات چقدر خستهس
بیا قولنج چشمات رو بگیرم
منم چون میدونستم پسرا کلا کارای بی عقلی زیاد میکنن ترسیدم و گفتم نه ممنون بخوابم خوب میشه
چند بار گفت و من گفتم نه مرسی
بعد گفتم میوه میخوری یا شیرینی( مامانم از جشنمون چند تا گذاشت تا ببرم تو اتاقم)
گفت هیچی، چشمات و ببند و بذار قولنج چشمات رو بگیرم
هیچی دیگه منم با کلی سلام و صلوات چشمام رو بستم و گفتم وای الان کورم میکنه
که یهو دیدم لبم رو بوسید😶🌫️🫣
اولین رابطه ولی چهار ماه بعد عقد... اونم داستان داره، چون من پنیک میشدم نمیتوانستیم رابطه داشته باشیم😮💨