دوستم امتحان داشت صبح گفت بیا اینجا منتظرم باش که بعدش بریم پیاده روی بارونه هوا خوبه
وقتی رفتم دوستم تو سالن بود زیر بارون شدید نشسته بودم جایی نبود برم
برای تشکر خوراکی هایی ک دوست دارمو برام گرفت
واااای اومدم خونه داداشم خودشو کشت
اجییییی رفته برا خودش این همه چی گرفته بعد من ندارم نخورم😐
بهش میگی بیا برو از هر کدومش دوتا بخر میگه نه چرا رفته خرید برا من نخریده
میگم برا خودت من نمیخورم میگه من خوراکیای اینو نمیخورم
میگم رفیقم برام گرفته میگه نه
الانم نشسته رو به روم با چشای اشکی که تو داری دروغ میگی خودت با پول خودت خریدی😂😭
بعد مامانمم بیدار شده میگه تو چرا خوراکی میاری خونه بزرگتری عقلت باید برسه
کاااااش بچه اول نبودم