تمام مشکلاتم از شوهرمه یعنی بخاطر بی محلیا و بداخلاقیاشه که ابنطوری شدم
از اولم همین بود
ولی من خودمو ب کوری زدم
اصلا زن داشتن براش معنا نداره
جوری شدم ک از زندکی افتادم
امروز صب خودمو لعنت فرستادم دو روز وقت داشتم ی برگه امتخانی واس بچه ام بخرم یادم رفته چون افسرده ام و ناراحت صب کله سر رفتم هیچجا باز نبود هیچ جوره تامین نیستم ازش اصلا هرلحضه میگم بمیره حداقل میگم مرده ن اینکه هست و درد داره واس ادم
چیکارکنم نگید طلاق چون بخاطر بچه هام نمیتونم هیچجوره
حداقل الان نه
ولی بگید چجوری بیخیال شم بیخیال رفتارش و کاراش ب خودمو بچه ها سرگرم شم همش دیوونه نشم پرخاش نکنم اروم و مهربون باشم