امروزم کلا با دعوا و گریه گذشت
شوهر بی همه چیزم هرچی داره رو می‌خواد به اسم پدرش بزنه به هیچ عنوان راضی نمیشه بزنه به نام من
حالم ازش بهم میخوره ازش متنفر شدم حیف عمر و تلاشم چقد قناعت کردم
از ساعت شش بیدار شدم تا ظهر فیلم دیدم بعد ناهار خوردیم بعد رفتم حموم و بعد مدت هااااا رفتیم بیرون یه ذره خرت و پرت لازم داشتم خریدیم برگشتنی رفتیم خونه عموم شب نشینی
خیلی جمعه عجیبی بود چون معمولا هیچ جا نمیریم هیچ کاری نمیکنیم و من از کلافگی گریه میکنم
من و شوهرم درگیر سرماخوردگی هستیم سگ شدیم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
53 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز