2777
2789

چند سال پیش کلاس سوم راهنمایی بودیم رفتیم با دوستام درس بخونیم کتابخونه وسط پارک 

۳ تا دختر مثبت با لباس مدرسه 

چند تا پسر با قیافه های عجیب غریب و لباسای عجیب تر ولمون نمیکردن انگار مواد کشیده بودن دوتاشون 

نمیخواستن شماره بگیرنا حمله میکردن !!!!

ترسیده بودیم 

به نگهبان پارک پناه بردیم ی مرد ۴۰ ۴۵ ساله بود

چیکار کرد؟

به ما ۳ تا فحش داد مارو انداخت بیرون !!!!!!😨

هنوز بعد شیشصد سال یادم نمیره اخه چرا؟

.

نگهبان هم گل کشیده بود

به امضام نگاه نکن    میگم نگا نکن  میخوابونم دهنتا   میگم برو امضا بعدی  برو دیگه اهههه  عجب آدمی هستیا   بروو  حالا چرا بین این همه امضا به امضای من زل زدی کلک  ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اره از پسرا ترسید وای راست میگی!!کم سن بودن اما خیلی عجیییب بود قیافه هاشون و لباساشون

حالا باز خوبه قسر در رفتین و بلایی سرتون نیاوردن 

برای یه لحظه درد، یه عمر افتخار ارزشمند رو از دست نده!

حالا باز خوبه قسر در رفتین و بلایی سرتون نیاوردن


ببین قشنگ یادمه فرار ک میگردیم

اومدیم رو یکی از وسیله ها نشستیم 

دوستم لیز خورد دستشو گرفتم پشت دوستم دیدم ی پسره ۲۵ ساله اینطورا که صورتش هم پر تتو بود عجیب لبخند میزد و نگا میکرد 

نمیتونم چطوری نگاهشو توصیف کنم

من ترسو نبودم

.

بدم میاد از نگهبانها پارک یبارم یکیشون تو 12 به من گیر داده بود چرا یکم موهات بیرونه 😐 و من به رو خ ...

12 سالگی

به خدا گفتم  :                                                                چرا آرزو کنم وقتی سرنوشت مرا نوشته ای؟؟؟؟                   خدا پاسخ داد :                                                       شاید نوشته باشم هرچه آرزو کند ❣️🙇🏻‍♀️
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز