چون خیلی دخالت میخواد کنه تو زندگیمون و خیلییی اذیتمون کرد تا بهم نرسیم
ی بحثی شده بود بین خانواده ها مامانم بهش گقت بسه دیگه چقد بچتو خردش میکنی چرا گقتی خودت برو کادوی یلدایی ببر من نمیام (حالا درصورتیکه میخواسته از لج من نیاد و به فامیلاشم گفته کادوی یلدا نمیخواد بدید ب عروسم)
(حتی برای خواستگاری ام بهش گفته بود خودت برو من نمیام )
گفت من میخوام رو پای خودش وایسه احسان همش بمن میچسبه هنوز نمیتونه خودش تصمیم بگیره من هی میخوام از خودم دورش کنم هی باز میاد
درصورتیکه ک اصلا اینجوری نیست و به همه ثابت شده مامانه هی میخواد سنگ بندازه و حسودی میکنه و وابستس ولی اون کلا برعکس گفت به مامانم
بعد ما رفتیم دیشب دستبند خرید برام برای روز زن
آتیش گرفته ک چرا برای دستبند خریدی
چرا بمن نگفتی
اول باید بمن بگی
قرار بوده پلاک بخری چرا دستبند خریدی
تو خونه نون نمیخری بعد همش براش طلا میخری
بنظرتون ما باید با همچین آدمی چیکار کنیم؟
خود نامزدم میگه اصلا اهمیت ندیم بهش خودمون خوش باشیم تا بریم خونمون دیگه نمیتونه انقد دخالت کنه
خونمونم میبریم نزدیک کار نامزدم تو تهران
الان کرجیم