بچه ها برا کاربر فاطی نگران شدم

کاش یکی شمارشو داشت 

ببخشید اینو میگم اما فرض کن یک درصد احتمال بده تاپیکش درست نباشه و کلی براش حرص بخوری اگر واقعا بخواد خودکشی کنه ته دلش منتظر کوچسکترین نشونه ای میگرده تا جلوی این کارش رو بگیره حتی اگه خودکشی کنه مطمعن باش اگه خدا بخواد اون لحظه یکی بدادش میرسه تا زنده بمونه خیلیا از از خودکشی زنده میمونن

این نیاز به مشاور داشته وگرنه خودکشی شوخی که نیست

منم ماجراهایی داشتم که اگه برای کسی تعریف کنم ممکنه قابل درک نباشه مگر ماجرای مشابه من داشته باشه اما باز میگم آدم باید صبور باشه چون زمانی که مشکل سنگینی میگذرونی معنیش اینه بعدش قراره چیز با ارزشی وارد زندگیت بشه

تراپیست خوب نبوده چون هر مشاوری مشاور نیس خودش هم کمی باید عقل داشته باشه

من الان بیشتر به فکر شما هستم تا اوننظرم بیخیال باش نگرانش نباش اگر خدا بخواد زنده بمونه موقعی خود کشی یه کسی چیزی مانعش میشه اگر نشد شاید این بازی زندگی رو بیشتر ازین نمی‌کشه جلو ببره

منم حق میدم اما برای یه آدم دیگه اصلا ارزش ندارد خودکشی کنی مگر اینکه یا مشکل روانی داره یا عزت نفس بشدت پایینی داشته

باعشق جلو خانوادم وایستادم تا زن شوهرم بشم اونم مثل من جنگید برای باهم بودنمون  . تو دوران عقد یه چیزایی میدیدم ولی خودم را گول میزدم که ن این خیانت نمیکنه ینی اصلا نمیتونستم برم سمت اینکه داره خیانت میکنه. گذشت عروسی کردیم. شوهرم رفت معموریت . یه هفته شد دوهفته و چند هفته و چند ماه مجبور شد بخاطر شغلش بمونه. گفت بیا بمونیم گفتم من ادم اونجا نیستم. شبا تا 9 میشد و از سر کار میامد میگفت خوابم میاد و میخوابید. برگشت. شب تولدش بود. کلی تدارک دیدم براش. 6 رسید ایران و گفت دوستام تولد گرفتن زود میام خونه. زودش شد 12 شب. تا اومد دعوامون شد که چرا منتظرش نبودم و خوابم برده. اشتی کردیم وبعدش خوابید. رفتم سر گوشیش. چت هاش با زن صیغه ایش را دیدم. فیلم هایی که اون زن از خودش گرفته بود. دنیا رو سرم خراب شد. یکسال بود عروس شده بودم. چنان گوشی را زدم تو دیوار که از صدای گوشی بیدار شد. زنگ زدم زنه جانم جانم میکرد. وقتی فهمید فهمیدم همه تقصیر هارا انداخت گردن شوهرم. درصورتی که من دیده بودم چطوری التماسش میکرد صیغه 99 ساله بکندش. شوهر موند و ن منی که دوسش داشتم ن زن صیغه ایش. هر روز یه جور خودما میخواستم بکشم. انقدر میترسید که یا نمیرفت سرکار یا میگفت یه نفر بیاد خونه مون مهمونی. اما گذشت. کسی نفهمید. الان من دوتا دختر دارم که شوهرم دیگه برام مهم نیست. چون خودش دوس داشت اینجوری بشه. نمیگم دوسش ندارم ولی عاشقشم نیستم. 

تا خودش نخواد درست نمیشه زندگیش