بیایین از خاطرات مدرستون بگین

یه سری از استرس کف کلاس بالا اوردم،همون روز هم شیر برنج خورده بودم😂مدیرمون اومد جمعش کرد

همین الان دارم خاطره میسازم البته خیلی جالب نیست سرماخوردم عملم کردم درسم باید بخونم از این بهتر نمیشه😐😂

خونمون خیلی نزدیک ب مدرسه بود در حد 5 دیقه منو دوست اسکلم از ی مسیر دیگه میرفتیم ک حدود 1 ساعت طول میکشید تا میرسیدیم خونه دهنمون سرویس میشد

یکیش اینه که دوستم گوشی آورده بود بعد مدرسه پسرونه زیاد میوفته این اتفاق خیلی زیاد

دیگه حساس شده بودن

دوستمو لو دادن دوستم گوشیو داد به من

من اومدم بدم به یکی دیگه خودم در برم بیوفتن دنبال من اونا قایم کنن گوشیو

ولی اون نگرفت ترسید

دوستم گفت بدو بدو😂

منم پام پیچ خورده بود با اون وضعیت دور مدرسه دویدم ناظم هم دنبالم کرد😂

تهش تو کلاس خفتم کرد😂

سر به راه بودم کلا 

کاملا یادمه همون روز مستخدم،مرخصی بود

کاش برمیگشتم اون موقع که بزرگترین دغدغم این بود چطور گوشی ببرم مدرسه و بزرگترین دردم این بود مدیر گوشیمو ازم بگیره

آخ من یبار خودمو ب غش و حال بدی زدم فقط برا این که امتحان مطالعات ندم چون نخونده بودم اخرم ازم گرفت😂😂😂

چه عملی

ما یه روز زنگ آخر معلم نداشتیم سال آخر دبیرستان بودیم رفتیم از پشت پنجره کلاس با پسر مغازه دار روبه رو دوست شدیم باهاش حرف زدیم قرار گذاشتیم بعد یه خانم همسایه مدرسه بود زنگ زد مدیر گفت بچه ها مزاحم پسر همسایه شدن جمعشون کن چشمت روز بد نبینه مدیر پدری ازمون درآورد که هنوز یادم نرفته

یه کلاس داشتیم یه دوسه تا میزصندلی داشت و یه کمد و یه سری خرت وپرت مربوط به آزمایشگاه

کلا کلاس بلااستفاده ای بود

یسری دوستم اسپری رنگی آورده بود ۴ ۵ نفر بودیم رفتیم تو کلاسه یکی اسپری میزد به درو دیوار یکی آویزون شده بود پنکه سقفی رو دربیاره

یکی کمده رو باز کرد هرچی برگه توش بود و پاره کرد

من پرده رو کندم 

برد رو دیوار و ترکوندم 

خلاصه یه مشت روانی بودیم همه عقده هامون و سر اون کلاس بدبخت خالی کردیم... کلاسه کلا منفجر شد دوباره بنده خداها رنگش کردن دیگه شد اتاق مشاوره🤦🏾‍♀️

هنوزم علت این کارو نفهمیدم😮‍💨😂