با پوست و گوشت و استخوان درک کردم حرفتو
یه وقتایی میرم یه دورهمی یا مهمونی وقتی برمیگردم بهم میگن : دیدی فلانی النگوهاشو عوض کرده بود
دیدی فرش و پرده رو عوض کرده بودن و...
حرفای اینطوری
من اصلا دقت نمیکنم به این چیزا
همش ذهنم درگیره
انقدر ذهنم درگیره چند بار کارت رو جا گذاشتم توی دستگاه عابر بانک
اینا چون دلشون خوشه و دغدغه ندارن ذهنشون آزاده. توی کار بقیه دخالت میکنن. باعث میشن زندگی بقیه خراب شه