📸❌اسکرین پیام خونواده شوهر❌📸📸

 بخوایی نخوایی زندگی کردن با خانواده شوهر تویه ساختمون دخالتا و مشکلات خودشو داره 

به جای اینکه باهاشون مقابله کنی مجبوری با این شرایط کنار بیایی 

از خانواده شوهر هیچ وقت هیچ توقعی نداشته باش 

همین که شوهرت پشتت برات کافیه بذارهر چی می‌خوان بگن سخته ها ولی تو به روی خودت نیار 

اونا هدفشون اینکه همین حمایت شوهرتو   ازت بگیرن تو اگه بخوایی باهاشون دهن به دهن بشی به هدفشون میرسن دیگه خود دانی

ولی استارتر بازم قدر خانواده شوهرت بدون خانواده شوهر من بچه که به دنیا آمده بود انقدر من عذاب گذاشته بودن هر روز بلند می شدن کلی آدم می ریختند خونه ام که می خوان نوه اشون ببینند  یه بار سر یه چیز بی خودی مامانش دعوا راه انداخت و رفت.  با خودم گفتم خدا رو شکر حداقل تا چند وقت نمیان و ار دستشون راحتم.   فردا اول صبح دیدم یکی دستش گذاشته رو زنگ.   دیدم پدرشوهر و مادرشوهرم با اخم آمدن تو خونه که آمدیم نوه امون ببینیم تا ظهر نشستند و به منم محل نمی دادن تا دو هفته هر روز همین کارشون بود که یعنی منو عذاب بزارن که فکر نکن می تونی پای ما رو از خونه پسرمون ببری!   تموم اون روزها رو گند زدن بهش و رفتند 

یه روزهایی تصور کن ۸ صبح بچه رو می زاشتم تو کالسکه و از خونه می زدم بیرون و گوشی ام خاموش می کردم بلکه این تحفه ها دوباره سر زده راه نیافتن بیان خونم!   تا ساعت نزدیک ۱۲ که برمی گشتم خونه!   خدا ازشون نگذره!  

عروسی رو که اشتباه کردی نرفتی شما دعوت یکی دیگه بودین ربطی به مادر شوهرت نداشت کارگرم اگه  حق با اوناست میگفتی خودم بش تذکر میدم  

خوب خدا رو شکر.  ولی خودت سر زبون و دم چشم ننداز. بی سر و صدا به زندگیت برس.  

من ۷ ماه با خانواده شوهر تو یه ساختمون بودم از دستشون زندگی نداشتم هر کسی می آمد تو خونه اشون  تاپ تاپ تو پله ها می دویدن در خونه ما که بلند شو بیا فلانی آمده!  انتظار داشتن هر مهمونی که میاد من برم بشینم پای صحبت های مسخره مهمونشون.   هر مهمونی که می خواستند بگیرن انتظار داشتن از صبح برم کمکشون.  هر مهمونی که می خواستن برن انتظار داشتند مثل بچه ها راه بیافتم دنبالشون !   نمی رفتم بعد که می آمدن می گفتند به خاله گفتیم که به عروسمون هم گفتیم بیاد نیومد و خاله بدش آمد. (آدم پیش همه فامیل خراب می کردن)    قالی می خواستند بشورند انتظار داشتند برم کمک.  رب می خواستند بپزن همین طور.   سبزی می گرفتند همین طور.  کلا وسط زندگیمون بودن   دیگه جونم برداشتم و فرار کردم!  

یا خدا چقدر سخت!