شرمندم
سلام،
بابام از اول گفت نه
گفت هر چی بگین و هر کاری کنید میگم نه
پارتنرم و باباش توضیح میدادن
بازم گفت نه
خیلی اصرار کردن
نشد
اخرش باباش گفت
دیگه میگن نه
پاشو
پارتنرم پا نمیشد
گفت نمیرم
ی فرصت بدین
پاشو کشید گفت پاشو
دم در بازم نمیرفت
گفت من نیومدم ک نه بشنوم
گریشو شنیدم
داداششو باباش ب زور بردنش
همشون خوشحالن بخدا
میگه شرش کنده شد
بلند بلند گریه کردم عصبی شد
تهشم گفت برو با پسر مریض ازدواج کن
بخدا اون عمل کرده بخدا دیگه مشکلی نداره میگه باشع هر چقد دکتر ازمایش بگین بازم برم شما اطمینان کنید
آخ دلم شکست🥺🥲
انشالله که اگه قسمت همید بهم برسید
به قول مامانم قسمت سنگم آب میکنه و میرسه
میدونی
دیگه کم اوردم
نگاش میکنم ی مرد اونم کسی که مغروره
دم درمون مث بچه ها وایسادع بود
میگفت نمیرم تروخدا جدامون نکنید
گریه میکرد ب زور کشیدنش
من دلم چجوری اب نشه؟
الانم جواب نمیده
کسی که ی ثانیه منو بی جواب نمیذاشت نیست رف
چتای قبل خواستگاریو بذارم شما ببینید
دیوونه انقدر احساسی نباش
رابطه جنسی چیزی نیس ریسک کنی
خیلیییی مهمه
چهاربار ببینی نمیتونه درست انجام بده فکرای ناجور میاد تو ذهنت
یکم منطقی باش دختررر ما ک متاهلیم میدونیم اینارو
