مثل جهنمیه که مجبوری به خاطر بچه هات ادامش بدی
مامان من
منکه منتظرم بچه هام بزرگتربشن .شاید بعدازدواج بچه هام واقعا دیگه برام قابل تحمل نیست بعدش
وقتی تو خونه اس حالم بده، دوس دارم نباشه...
هر روز که میره سرکار با تمام وجودم آرزو میکنم بمیره یا دیگه نیاد خونه .یکی دوماهه حتی تو چشاش نگاه نکردم . دیروز گفتم میرم طلاق بگیرم تموم کنم همچیو ولی با بچه تهدیدم کرد بازم موندم .کی تموم میشه خدایا
خدا لعنتشون کنه که انگار اسیر آوردن .اصلا شرایط ندارم به مامانم بگم.انقد بیشرفه خودشو جلو همه خوب نشون میده ولی تو خونه مث هیولای وحشی میشه. چند روزه دیگه سر سفره هم باهاش نمیرم. یاقبل اومدنش شام میخورم یا آخر شب تنها.
باورت میشع انقد حیوون صفته بزوووور رابطه داره باهام مث تجاوز
گریه میکنم فقط حین رابطه براش مهم نیس .
دیشب نا خودآگاه به چهره ش نگاه کردم یهو تصویز خوک یا یه حیوون بد مجسم شد تو نا خوآگاهم💔😔😭
گاهی وقتا فک میکنم خدایی در کار نیست که انقد عذاب بنده شو ببینه و بیخیالی طی کنه.
من که یروز از این عدالت نداشته به خودش شکایت میکنم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز