بهم خردن بله برون

یادمه جلسه دوم خواستگاری

گفت من دفعه اولی که دیدمت قلبم لرزیده 

دختر اطرافم بوده که بدرد ازدواج با من بخوره

مثلا دختر خاله م

اینو اول کار بهتون بگم ک هیچ حسی ندارم و ازش خوشم نمیاد

اخ اگه بدونی چقدر دلم خونه

باعث  این شد مادر پسره لج کنه باهامون

بهش حق میدم

پسره گفتم ناراحت شدم

منو جلو فامیلامون فامیل تون سبک کرده...تو که میدونستی من این حد نمیتونستم برم زیر بار مهریه...

اینو بهش حق میدم

من نه خودم چک و چونه زدم نه مادر پدرم

یهو فامیل ما فاز بزرگ جمع گرفت و همچی رو خراب کرد

اون شب من و پیره تا صبح گریه میکردیم

میدونی پسره وابسطه خانوادش نبوداا

ولی نمیدونم چ بحثی شده بود که بزور کنار کشید

میدونم ب زور کشوندنش کنار

چرا داشتم ولی خانوادم گفتن کلا بحث رو تموم شده بدون

منم مجبور بودم😔

الهی آمین ممنونم🩷

از لحاط منطق کاملا موافقم

ولی نمیدونم طالع ما چی بود که آشنا شدیم و دو تامون دل شکسته از یه رابطه اومدیم بیرون

پسره میخواست...خانواده و اطرافیان اون آخر کار سنگ مینداختن زیر پامون😔

من خودم هم مجبور شدم به خاطر خانوادم و اینکه مادرش توهین آمیز صحبت کرده بود کنار بکشم

از چشم افتاده را لایق دیدار دوباره نیست

ولی خب خاطراتش اذیتم میکنه 

یادمه اون زمانی هم که مادرش با پدر من در مورد خرید و عقد صحبت میکردن

مادرش به پسرش نمیگف چی گفتن یا اکثر چیزا رو یجوری براش تعریف می‌کرد که انگار ما آدمایی هستیم که میخوایم هزینه زیاد کنیم

🥲یادمه خودم میگفتم مادرتون داره با بابام صحبت میکنه در جریانی که مادرتون چی دارن میگن...میگف نه من تو اتاقم

چی بگم خواهر...وقتی خانوادم میگن چرا مادرش با این لحن اینطور گفته

از اطرافیان  خود پسره یچیزی ب مادرش گفته بودن عصبانیش کرده بودن

روز اول مادرش اینقدر پایه و باحال بود

آخراش عصبی بود همش

یادمه اون زمانی هم که مادرش با پدر من در مورد خرید و عقد صحبت میکردن

مادرش به پسرش نمیگف چی گفتن یا اکثر چیزا رو یجوری براش تعریف می‌کرد که انگار ما آدمایی هستیم که میخوایم هزینه زیاد کنیم

🥲یادمه خودم میگفتم مادرتون داره با بابام صحبت میکنه در جریانی که مادرتون چی دارن میگن...میگف نه من تو اتاقم

چی بگم خواهر...وقتی خانوادم میگن چرا مادرش با این لحن اینطور گفته

از اطرافیان  خود پسره یچیزی ب مادرش گفته بودن عصبانیش کرده بودن

روز اول مادرش اینقدر پایه و باحال بود

آخراش عصبی بود همش

یادمه اون زمانی هم که مادرش با پدر من در مورد خرید و عقد صحبت میکردن

مادرش به پسرش نمیگف چی گفتن یا اکثر چیزا رو یجوری براش تعریف می‌کرد که انگار ما آدمایی هستیم که میخوایم هزینه زیاد کنیم

🥲یادمه خودم میگفتم مادرتون داره با بابام صحبت میکنه در جریانی که مادرتون چی دارن میگن...میگف نه من تو اتاقم

چی بگم خواهر...وقتی خانوادم میگن چرا مادرش با این لحن اینطور گفته

از اطرافیان  خود پسره یچیزی ب مادرش گفته بودن عصبانیش کرده بودن

روز اول مادرش اینقدر پایه و باحال بود

آخراش عصبی بود همش