کاری درستی کردم خونه داداشمینا نرفتم

زن داداش من ۱۱ سال عروس ماست تو خونمون هیچچچچ کاری انجام نداده تو این ۱۱ سال ولی من از بچگی هر دفعه میرفتم خونشون ظرفاشونو میشستم دو هفته پیش روضه داشتن ما هم از روز قبلش رفته بودیم کمک فقط سر پا بودم. روضه شون هم مفصله درست کردن آش و حلوا و بقیه کارا. تو روضه هم فقط من سر پا بودم آخر مراسم هم خودش هم مامانش به من گفت برو پیش دستی هارو جمع کن در حالی که خودم همه کارارو میکردم. ناراحت شدم از این که توقع  داره فقط کار کنم. الان می‌خواستیم بریم خونه داداشمینا من گفتم نریم چون برم اونجا مثل کلفَت باید کار کنم. ناراحتیم از این بود که انقدر خونشون کار کردم حتی مامان زن داداشم به من امر و نهی می‌کنه الان خودشون عروس دارن حتی به اون نمیتونن بگن کاری کن بعد به من میگن. حتی منم الان تو عقدم تو مراسم بله برونم و یلداییم زن داداشم بلند نشد