من پسر عممه
رفته بودیم مسافرت مشهد و شمال اون یکی پسر عمم آمده بود
شوهرم خیلی نگاه میکرد اولش همش میخواست مناضایع کنه و...
منم محلش نمیزاشتم با اون یکی بگو بخند میکردم و...
بعد از مشهد تو شمال شوهرم بهم گفت خودکار داری دادم بش بعد یه متن نوشت داد بهم
منم قهر کردم رفتم اتاق صبحش رفتیم دریا هی بهم چشمک میزد
بعدم گفت آب بیار رفتم آب آوردم دستم گرفت فشارداد
آمدیم خونه بعد مسافرت هرروز میومدن خونمون یه روز صبح زود من داشتم حیاط جارو میکردم آیفون زدن عمم آمد خاستگاری
و....
اون متولد۷۴من۷۹ سال ۹۳ازدواح😐