بچه ها من تو یه حیاطم با مادرشوهرم بعد از روز اول اینا به روال زندگی قبل خودشون جلو رفتن و گفتن عروس هم عادت میکنه به شرایط ما ولی من واقعا نمیتونم کنار بیام با این وضعیت چند بار هم مشاوره رفتم میگه حق با تو هست راهکار داده ولی بی تاثیر هست مثلا شوهرم و مادرش انگار یه آدم هستن و کپی هم هستن عقاید رفتارو اخلاق و همه چی بعد مادرشوهرم یه زن سلطه گر و همه باید به روش اون جلو برن مثلا عید که میشه من عذا میگیرم مهمون میاد خونش دختر و پسر و اینا به کنار فامیلای دور مثلا آدمایی که تو این دور و زمونه رفت و آمد نمیکنن دیگه ولی این رفت آمد میکنه میان خونش منم مجبورم برم بشینم اونجا چون شوهرم میره میشینه اونجا میگه پدرم نیست و فوت شده من کسی میاد برای مادرم باید اونجا باشم یا روز اول عید مادرش حاظر میشه وایمیسته جلو در شوهرمم حاظر میشه منم باید بپوشم چون شوهرم میگه راه بیوفتم دنبال اینا به زور بعد معذب میشم دلم راضی نیست میگم تو و مادرت برین من بیام چیکار شوهرم میگه مجبوری بیای اگه نرم که هیچی یه دعوا دارم بعدش میرن خونه فامیلای دور عید دیدنی بعد اینجوری هم نیستن احترام بزارن من که میام داخل انگار نه انگار یه آدم میاد داخل چه میان خونه مادرشوهرم چه میریم خونشون بعد اینا دائم مهمونی زنونه میگیرن پرجمعیت هم هستن مادرشوهرم به من نمیگه به شوهرم میگه اونم میگه باید بری به خاطر من و اصلا درک نمیکنه نمیدونم واقعا چیکار کنم خسته شدم